Tuesday, February 27, 2007

خط مخلوط

هجومي از فنا
مي گردد و مي چرخد و مي لولد
و خطي پر خلط ؛
سينه ي شب را خش مي اندازد

زوال ؛
سستي ؛
رخوت ؛
خمودگي
شايد كه واژگاني باشند ؛ بس بي رمق
ليكن اما
با استحكام و پرصلابت ؛ هرآنچه را كه رنگي از
اراده ؛
استواري ؛
و استقامت
درخود پرورده باشد
به كشاكشي سترگ و سهمگين فرا مي خوانند

واين ريگ مرده واژگان
با تمام توش و توان رنگ درباخته ي خويش ؛
از نهيبي هراس انگيز و وحشت زا
بطن واقعه را بارور مي دارند
و نه در دورترين نقطه ي دور
كه درآن نقطه ي كانوني ادارك و خيال

پريشان ؛
آشفته ؛
مشوش ؛
يغما زده ؛ تن به تاراج سپرده
چه باك !
چه باك ! ؛ از آن كه واژگان
بيشينه تر از واژه نيستند و آنچه كه باقي است و بقا دارد
خواستن است و طلب
و بايد كه خواست
و بايد كه پوييد
و بايد كه توفيد
و بايد كه غريد
و بايد كه بست به كمر؛ بند
و بايد كه خيز گرفت
به فراسوي رخوت
به فراسوي پستي
به هر آن لحظه كه از خاطره ي سبز طراوت ؛ تر است



کورش کوچک - 02/11/81

No comments: