هبوط در تهي
مردهاي سرشار از جنبش
مردهاي سرشار از تحرك
خود را مرده يافتم ، در آغازين پگاه تولدي دوباره
برچينهاي روي پوش سپيد بستري ، طرح وهمي از خويشتن خود را باز يافتم
نقشي از پوچ با خطي از هيچ ، برخاسته از خاطرهاي يا كه پنداري -مرگ را سرشار از تنفس در جاندارترين فضا
از كالبدي سرد و فسرده كه مرگش خوانده بودند ، باز جستم
و به اعماق زمان فرو گشتم
زمان در من جاري بود
و من در زمان
به پايان بيكرانگي بيحاصل خويش پيوند مي خوردم
و اين چنين بر من نمايان ميگشت كه با توان و توشي برجاي مانده از غباري گنگ
كوله بار رنج و محنت ارزان فروختهي خاك
بر دست و گردهي همهي فرزندان نطفه نبستهي تاريخ وانهاده مي گرديد
و به وعيدي گزاف
دياراني گيج و گول
كه تيره روشنهايي بس آميخته به اوهام را مأمن گشته بود
بشارت مي داند
من بودم و همهي آن سايههاي سرشار از تهي كه طرح وهمي از خويشتن خود را
بروهم آلود چينهاي بستري باز جسته بودند
و بودند شمايلهايي گنگ و درهم باف
بي نقشي از هيچ خط و پنداري
چونان يكي مصحفي باكره
به رنگ پنداري ، پرداخت گشته يا نگشته
بر خاطره يا كه خيالي ، نقش بسته يا نبسته
در بي چوني و بي صورتي
پاي در عوالمي برساخته از صورتها و تعينات برمينهاديم
كيفيتي روان و زلال در بي صورتيها و بي چون بودگيهامان به سيلان درآمده بود
و بدين سان
قرار و رامش نخستين رنگ درباخت و رامش و قراري پسيني
از وراي دهليزها و دالانهايي بس مانوس به پذيره آمد و
به يكباره ،
ضمير خود را با طپش و تنشهايي دير آشنا تنها يافتم ، دربطن يكي طرحي نحيف
يكي طرحي از آن گونه شمايلهاي گنگ و درهم باف كه با من آميخته گشته بود ، يا كه من در او آميختخه بودم
من چه بودم ؟
حاصل پيچش پيكري بر پيكري
حاصلي برجاي مانده از تكراري عبث
نقشي از پوچ با خطي از هيچ بر چينهاي سپيد بستري سرد و فسرده
ودر چنين احوال بود كه علت ترس از سقوط
آن هم از بلنداي خويش بر من آشكار گشت
ترسي كه پايدار ماند و ابدي
سقوطي كه شيريني روياهاي آتي را بارها در كام من به تلخي كشاند
« سقوط از زهدان » ، سقوط در تهي ، آن هم از تهيگاه
و اين گونه آغاز گشت سقوط من
تولدي نوباره
زايش نوزادي مرده
جنيني مانده از جنايتي
مرده نوزادي به خون آغشته و گريان با يكي طرحي از بيصورتيها
زخمي از خنجر طبيعت بر گرده ي رنجور هبوط كردهاي در تهي
کورش کوچک – 10/07/81
مردهاي سرشار از تحرك
خود را مرده يافتم ، در آغازين پگاه تولدي دوباره
برچينهاي روي پوش سپيد بستري ، طرح وهمي از خويشتن خود را باز يافتم
نقشي از پوچ با خطي از هيچ ، برخاسته از خاطرهاي يا كه پنداري -مرگ را سرشار از تنفس در جاندارترين فضا
از كالبدي سرد و فسرده كه مرگش خوانده بودند ، باز جستم
و به اعماق زمان فرو گشتم
زمان در من جاري بود
و من در زمان
به پايان بيكرانگي بيحاصل خويش پيوند مي خوردم
و اين چنين بر من نمايان ميگشت كه با توان و توشي برجاي مانده از غباري گنگ
كوله بار رنج و محنت ارزان فروختهي خاك
بر دست و گردهي همهي فرزندان نطفه نبستهي تاريخ وانهاده مي گرديد
و به وعيدي گزاف
دياراني گيج و گول
كه تيره روشنهايي بس آميخته به اوهام را مأمن گشته بود
بشارت مي داند
من بودم و همهي آن سايههاي سرشار از تهي كه طرح وهمي از خويشتن خود را
بروهم آلود چينهاي بستري باز جسته بودند
و بودند شمايلهايي گنگ و درهم باف
بي نقشي از هيچ خط و پنداري
چونان يكي مصحفي باكره
به رنگ پنداري ، پرداخت گشته يا نگشته
بر خاطره يا كه خيالي ، نقش بسته يا نبسته
در بي چوني و بي صورتي
پاي در عوالمي برساخته از صورتها و تعينات برمينهاديم
كيفيتي روان و زلال در بي صورتيها و بي چون بودگيهامان به سيلان درآمده بود
و بدين سان
قرار و رامش نخستين رنگ درباخت و رامش و قراري پسيني
از وراي دهليزها و دالانهايي بس مانوس به پذيره آمد و
به يكباره ،
ضمير خود را با طپش و تنشهايي دير آشنا تنها يافتم ، دربطن يكي طرحي نحيف
يكي طرحي از آن گونه شمايلهاي گنگ و درهم باف كه با من آميخته گشته بود ، يا كه من در او آميختخه بودم
من چه بودم ؟
حاصل پيچش پيكري بر پيكري
حاصلي برجاي مانده از تكراري عبث
نقشي از پوچ با خطي از هيچ بر چينهاي سپيد بستري سرد و فسرده
ودر چنين احوال بود كه علت ترس از سقوط
آن هم از بلنداي خويش بر من آشكار گشت
ترسي كه پايدار ماند و ابدي
سقوطي كه شيريني روياهاي آتي را بارها در كام من به تلخي كشاند
« سقوط از زهدان » ، سقوط در تهي ، آن هم از تهيگاه
و اين گونه آغاز گشت سقوط من
تولدي نوباره
زايش نوزادي مرده
جنيني مانده از جنايتي
مرده نوزادي به خون آغشته و گريان با يكي طرحي از بيصورتيها
زخمي از خنجر طبيعت بر گرده ي رنجور هبوط كردهاي در تهي
کورش کوچک – 10/07/81