قرق
« برگرفته از قصه هاي شيخ اشراق »
اون شب كه ماه نبود تو شب
سياهي رو داري ميكرد
اون شب كه ماه نبود توشب
شب چه كارايي كه نكرد
اون شب كه ماه نبود توشب
هر كه يه كاري داشت مي كرد
تو گير و دار سرما
جغدهاي زشت بد شگون
اومده بودن لب بوم
چند تايي ؛ يا كه تك به تك
تو گوشه و كنار باغ
هرزه و ول مي گشتن
اون شب كه ماه نبود توشب
جغدهاي پست چشم سفيد
شب رو قرق كرده بودن
اون شب كه ماه نبود توشب
قدم قدم پاورچين
پرسه زنون
شب توي باغ مي چرخيد
اون ور باغ تو ته شب
يه مرغ خسته ؛
تنها
عاشق نور و گرما
از بد حال و احوال
افتاد تو چنگ جغدها
تو غار سرد نمناك
بند قپوني بستند ؛ به كتف و بال و پاهاش
اون شب كه ماه نبود تو شب
شب چه كارايي كه نكرد
حاكم اعماق غار
حاكم شهر جغدها
دشمن نور و گرما
به جرم پرواز تو روز
حكم داده بود كه فردا
وقتي كه ازپشت كوه
سر زده تيغ آفتاب
ول بشه تو آسمون
مرغ اسير تنها
کورش کوچک 18/10/81
اون شب كه ماه نبود تو شب
سياهي رو داري ميكرد
اون شب كه ماه نبود توشب
شب چه كارايي كه نكرد
اون شب كه ماه نبود توشب
هر كه يه كاري داشت مي كرد
تو گير و دار سرما
جغدهاي زشت بد شگون
اومده بودن لب بوم
چند تايي ؛ يا كه تك به تك
تو گوشه و كنار باغ
هرزه و ول مي گشتن
اون شب كه ماه نبود توشب
جغدهاي پست چشم سفيد
شب رو قرق كرده بودن
اون شب كه ماه نبود توشب
قدم قدم پاورچين
پرسه زنون
شب توي باغ مي چرخيد
اون ور باغ تو ته شب
يه مرغ خسته ؛
تنها
عاشق نور و گرما
از بد حال و احوال
افتاد تو چنگ جغدها
تو غار سرد نمناك
بند قپوني بستند ؛ به كتف و بال و پاهاش
اون شب كه ماه نبود تو شب
شب چه كارايي كه نكرد
حاكم اعماق غار
حاكم شهر جغدها
دشمن نور و گرما
به جرم پرواز تو روز
حكم داده بود كه فردا
وقتي كه ازپشت كوه
سر زده تيغ آفتاب
ول بشه تو آسمون
مرغ اسير تنها
کورش کوچک 18/10/81