Monday, November 17, 2008

سايه‌هاي پندار

عرب بود و با عطش آشنا ، او را به جايي انداخته‌ بودند ، كه عرب ني‌انداخته‌ بود. آن چنان جايي كه تيغ آفتاب بر فرق سر، زمين تف زده و سراب مفاهيمي بيگانه مي‌نمود. ريگزار ، شوره زار و حركت شن واژگاني بودند در سطور فرهنگ لغات.
اينجا اما هميشه‌ي خدا آسمان چكه مي كرد. سرما بود و باران ، باران بود و برف ، برف بود و سپيدي و انعكاس آن در مردمك چشم.
آسمان كوتاه و غباري تيره در پيش ، به گاه دم ، بازدم بر بر مي‌گشت و مي نشست روي صورت . از پس اين دم و بازدم ها آنجا كه سايه‌هاي رقصان ، دست دردست بخار ، چرخان موج زنان خود را به انحناي شب مي‌آويختند و شب پنجه در پنجه آسمان خود را به سپيدي تحميل مي‌داشت ، سرما او را فراخواند تا به لبها راند ، نام اولين لكه‌هاي كوچك فروافتاده از آسمان را ، « الثلج » اسمي بود كه به آنها بخشيد.


- آذرماه 1380

داغ شانه ها

مردي تو را روبروست
كه سيگار مي كشد
كمي اگر نگاه كني
نقش گنگي است
كه بر در ؛
كه بر ديوار
خطي از دود مي كشد
و مي كشد ؛ داغ
آفتاب
سرك از پشت شانه هايت
به قصد نگاه
و
نگاه مي كني به نقش ؛ به خط ؛ به دود
و تو
مي بيني
روي رد نرده
سايه اي سياه
تو را دست رد مي زند ؛
و مي روي ؛ هم پاي صدا
و مي برد به دور
پيچ در پيچ هاي سنگ فرش كوچه
گام هايت را
از دست زمين شاكي؛
از دست زمان هم
همچنان مي روي و دست مي كشي
روي ديوار
و همچنان مردي است تو را روبرو

دست مي كشي و پاهايت
سايه ات را مي كشد مماس
و تو موازي
دست مي كشي ازخود ؛
دست مي كشي از خدا

دست مي كشي تمام كوچه را
و خاطر كوچه در انهناي خود
گم مي كند ؛ ردي از تو را

و تو
همچنان خسته ؛ كمي مي گردي
اما ذهن كوچه مي داند كه ؛
ديگر برنمي گردي

و حالا روي سنگ فرش
زير حضور آفتاب
رد مردي است
كه داغ خاطراتي را
با خود مي كشد ؛
روي شانه ها
14/02/81

كوك مست

از پس پرده ي راز ،
مي رسد آواي ساز
اي همه مستان وصل
جان نيوشا كه‌راست ؟
در طربستان شوق
بيت به لب
پرنياز
چنگي سرمست پير ، پنجه به چنگ در نماز
از نوك سر پنجه‌گان ، شور و نوايي به پاست
اي همه مست مدام
دست دعاتان كجاست ؟

پرده به شد بر فراز از در درگاه ناز
وز پس اين پرده هاست ، دست اجابت دراز

راز پس پرده
نه در حوصله‌ي درك ماست
بهر طلب
بانگ دف و ناله‌ي ني ره‌گشاست

دست زنان ، رقص كنان
مست و غزل خوان و كوك
باده به دست بر سر خم ، چرخ‌ زنان هم چو دوك
با كف و دف ، نغمه سرا
گام نهيد سوي سماع
تا كه زخاك تا به سما ، گرد به گرد
دست به دست ،
گرد شوند گرد سماع


– 08/03/81

موجي ديگر

زندگي چون دريا است
و قانون دريا ،
موج است و طوفان
و پس ازطوفان ،
آسمان آبي و آبي آرام
و پس از آبي آرام ،
فرازاست و فرود
و موج و درياي ناآرام
زندگي موج است و طپش
و انسان درياست

« موجيم ، كه آسودگي‌ ما عدم ماست »

21/10/82




آرش تور

به جان تو ان قد حال داد كه نگو ، جات كلي خالي بود .
اوزگل پا مي شدي مي‌اومدي ، چت شد زدي زيرش .
- اين مسير ترافيكش سنگينه از خيابون بالايي بري بهتره ،
پسر! خيلي حال كرديم . از مرز كه رد شديم كاش بودي و « ممد » رو مي ديدي ، ده دوازده تا آبجو خريده بود و داد مي زد :
« دم هرچي بچه تهرونه عشقه ، آبجو خوراش بسم اله ، همتون مهمون منيد ، به قولي « صمدآقا » “ حمله به كوفته قل قلي ،‌ بخوريد ،‌ بخوريد ، دولپي‌ام بخوريد ،‌ بخوريد نوش جون‌تون ” ».
بعدش دوتا قوطي گرفته بود دستش و رو به پاسگاه مرزي مي‌گفت : “‌ دوتاش رو همين جا مي‌خورم به سلامتي پرچم و هرچي نامرده ، مرده شور مامور جماعت رو ببره كه واسه دوتا قوطي آبجو تو هواي آزاد باس منت «‌ تركا » رو بكشيم . سلامتي آقا رو عشق است ” .
- مواظب باش نمالي ، مستقيم برو .
دختره با ننه‌اش اومده بود . پيري رو آوورده بود ، زيارت . مي‌گفت مادر بزرگمه . آي ! يه تيكه‌ايي كه نگو . هلو . قيافش داد مي‌زد مال اين حرفا نيست. پيرزنه شيش چشي مي پاييدش . مام بدجوري رفته بوديم تو نخش . به بچه‌ها گفتم تا برگرديم ، تورش كردم . يك عشوه‌اي مي‌اومد كه نگو .
سگ توله ، واسه «عربا» هم لاشي بازي در‌مي‌آوورد . يكي دو دفعه سرش با مغازه دارا دعوام شد.
پسر ! هزارتومني رو ماچ مي‌كردن و ميذاشتن رو سرشون .
- چار را ه رو بايد ردكني ، بي‌خيال چراغ ، بروبابا .
اين آرش گه‌‌ هم واسه ما شده بود سرخر . مردتيكه الاغ يه دفه زد به كله‌اش . يكي دو ساله پيش ، يه بار آقاش جلومو گرفت و گفت : “‌ اين توله سگ بامن لج كرده ، از صب تا شب يه سره تو مچده ، معلوم نيست اون تو چه گه يي مي‌خوره و با چه انايي مي‌گرده ، پاك مخ شو شستشو دادن ، ديروز اومده هرچي فيلم و نوار داشته همه رو ريخته تو آشغالي ، حتي فيلماي اين يارو سياهه كه تغير جنسيت داده رو ”‌ ،
يادته انينه عين مايكل جكسون مي رقصيد - . عنتر انگاري يادش رفته بود ما بزرگش كرديم .
سال سوم مهندسي برق رو ول كني ، بياي بري آخوند بشي . به اين ميگن اِند خريت . تو اتوبوس يه سره مفاتيح دستش بود و تسبيح مي‌انداخت .
از تركيه كه زديم بيرون ، حميد اومد ساكش رو جابجا كنه كه يكي دوتا قوطـي « ودكا » از تو ساك قل خورد و رفت جلوي پاي آرش ، اونم كه باباش اين كاره بود و يخچالشون ماشااله هميشه كله بود ، وقتي دولا شدم قوطي‌ها رو وردارم ، عوضي همچين نگام كرد ، كه انگار فحش ننه‌مو داده بود. خيلي به اونجام زور اومد كه خودمو نگه داشتم . فقط به خاطر آقاش هيچي نگفتم ، حيف اون بابايي كه اين داره .
مجبور شديم با كاروان مچدشون بريم ، هشتاد تومن ميگرفت اونم قسطي .
يه بار كه تو كافه‌هاي بين راه تو نخ دختره بودم ، باز با نيگاش انگار داشت ننه‌مو آره ..
رفتم خفتشو چسبيدم :
آخه آدم ان به تو چه كه من تو كارشم ، عشقم مي‌كشه ، گه كاري‌هاي خودت رو يادت رفته ، با اون چند متركرباسي كه بستي دور سرت و اون پشماي بزي چونه‌ات فكر كردي برا خودت اني شدي ، پا تو تو كفش من نكن ، روتو كم مي‌كنما ، من يكي نصيحت دونم پر شده ، فول ! گه خوردنش هم به حضرت چي چي الاسلام نيومده ، خر فهم شد.
- ميدون رو دور بزن برو سمت راست .
پسر؛ از همه بد تر كفرم رو اون پيرزنه درمي‌آورد ، آب مي‌خواست بخوره ، مي‌گفت حاج آقا ، پايين مي‌خواست بره ، حاج آقا، بالا مي خواست بره ، حاج آقا.
خلاصه فقط اين اوزگل ضد حال بود ، والا خيلي حال كرديم .
پسر! آخرشبا كه پيرزنا دسته جمعي مي زدن بيرون برا زيارت ،‌ تك وتوكي پيرمردا هم ، مي اومدن تو اطاق مون و فيل شون ياد هندستون مي كرد و با يه كمي هم لاف از كافه‌ها و عرق خوري هاشون تو شهرنو مي‌گفتن .
بايد بودي مي‌ديدي ، نصف هتل هاي شهر، شبا كارشون جاكشي بود ، رفتيم و جنده‌هاي دمشق رو هم ، اي ، دستي به سر و گوش شون كشيديم . چيز‌اي ملسي اند. برو تو هتل و بگو « مادام » مي‌برندت تو يه سالن كه CASE ها رديف نشستن، هر جورش رو كه مي‌خواي انتخاب كن . سفيد ، سياه ، بور ، چاق ، لاغر ، البته آدم دلش هم براشون مي‌سوزه . نصف بيشترشون فقير بيچاره‌هاي بدبخت‌ و فلك زده‌اي‌ان كه از دره داهات ها فرار كردن.
به ما چه مربوط ، وقتي دختراي ايروني رو با لنج مي‌برن مي‌ندازن تو بغل شيخاي خليج ، خوب ، ما كه پولش رو نداريم بريم دبي و امارت ، اينجا خدمت مي‌رسيم . كي به كيه ، تاريكيه ، اوضاع خر تو خر تر از اين حرفاست ، راستي قضيه اين خونه‌هاي عفاف ، كجا كشيد .
- پلِه باريكيه ، بپا تو جوب نيفتي . انگاري آراشگاش ته كوچه‌اس .
وقتي رضا ازشون فيلم مي‌گرفت يك حالي مي‌كردن ، خيلي‌هاشون جلو حرم انگار مي‌خوان عكس بندازن ، دستاشون رو مي‌ذاشتن رو سينه‌.
اين رضا گه هم تا فيلما رو رديف كرد دهنمونو سرويس كرد ، بهش گفتم ،الاغ ! پولش با من ، اول يه نسخه بده واسه ننه اين دختره بعد مال بقيه رو خودت هرچي فروختي ، نوش جونت .
- برو كنار اون در سفيده . يه سيگار بكشي اومدم .


اي ننه‌ات هي آرش !
روشن كن بريم .
ديدي ؟ مادر قحبه اومده دختره رو ‏ُبر زده.
عمه جنده پا شده اومده در خونه ننه بزرگه ، مخ پيري رو تيليت كرده .
يكي از تجار مومن و معتمد تو بگو جاكش ديوث پدر سگ ، يك شركت تجاري تو بگو جنده‌ خونه‌ي بين‌المللي در امرصادرات واردات تو بگو نقل و انتقالات گوشت ، نقل و انتقالات جنس لطيف دارد و به قصد خير، اي مادرتو آرش ، چند تني از جوانان تو بگو چندتا هلوي كپل مپل را به منظور اشتغال تو بگو جنده گري ، دردفتر مركزي شركت تو بگو رخت خواب شيوخ عرب در دبي مشغول بكار بدارند ، كه خدمت رسيده‌ايم تا مراحل صدورمژگان خانم را به سواحل هميشه گرم خليج فارس فراهم آوريم .
اي ننه‌تو آرش ، مادر سگ ورداشته اسمشو گذاشته حاج شيخ عبدالرحيم ، يه عبدالرحيمي نشونت بدم ، پفيوز جاكش .
جاكشي كه ديگه آداب تشرف نمي خواد ، يك دهني ازت سرويس كنم آرش .
حرومزاده باباشو هم خر كرده ، همه فكر ميكنن شده مرد خدا .

24/11/82

خط ترازفلسفه

بين ياس و فلسفه
سرگردان ميان خط رابط
بين ربط اضافه كار و پنجشنبه
فيش حقوقي را هرجور كه با هرمنوتيك تراز كنيد
تنها يك معني از آن ، پس خواهد افتاد
« خط فقر »

چراغ‌هاي رابطه اينجا
گرد سوزند و زير بال پروانه
جاي داغ از آنها باقي مي‌ماند

و اينجاست كه آدم
زاييدنش مي‌گيرد
چرا كه پس مانده‌ي شيفتهاي شبانه
در اين هيس و پيسي‌هاي مكرر
حواله‌ي ناگزيري است ،
ملكوك
آغشته به دامان جنسي شيرخام خورده
و نمي‌دانم چرا هميشه
وقتي كسي دست در پس گوش
به سوز ، ضجه مي زند كه «كن فيكون»
هميشه يك تصوير ،
هميشه يك كابوس
درخم كوچه‌اي بي‌برگشت

تلو تلو مي‌خورد كه « عشقم مي‌كشه اين جوري باشم »

و من سرگردان ميان ياس و فلسفه
فعلا پنجشنبه‌هايم را همين جوري
عشقي
در دامان جنسي شير خام خورده
مكرر به تكرار تمام می کنم - 09/08/83

دريدگي

چه كوتاه و چه بلند
زمان است
كه بي هيچ شرم حضور
پرسه مي‌زند

لحظه‌هاي بودن را
از من و تو مي‌قاپد
و دريده به نظاره مي‌نشيند
تا در لحظه‌اي
بهانه‌اي بتراشد
براي دريدن

چه كوتاه و چه بلند
بي شرمانه
زمان است
كه
مي‌گذرد - 20/11/82