Sunday, December 21, 2008

داستان نویسی کولی ها

گروه اینترنتی کولی ها با سرپرستی خانم منیرو روانی پور نسبت به برگزاری مسابقه داستان نویسی در سایت کولی نموده از میان لیست انتخابی شرکت کنندگان و داوران آنچه خواندنی و مورد توجه می باشد محوریت داستانهای انتخابی است که عمومن بر محور کلمه ممنوعه س ک س (یه خاطر ممنوعیت ایینترنتی در ایران ناچارن اینگونه تایپ شد) و جنون می گردند و داستانهایی با ساختاری دیگر و مضوع داستانی مغایر با دو پارامتر بالا کمتر محل توجه و انتخاب واقع گردیده اند . برای ریز مطلب این آدرس سایت می باشد

http://kooliha.blogfa.com/

Monday, November 17, 2008

سايه‌هاي پندار

عرب بود و با عطش آشنا ، او را به جايي انداخته‌ بودند ، كه عرب ني‌انداخته‌ بود. آن چنان جايي كه تيغ آفتاب بر فرق سر، زمين تف زده و سراب مفاهيمي بيگانه مي‌نمود. ريگزار ، شوره زار و حركت شن واژگاني بودند در سطور فرهنگ لغات.
اينجا اما هميشه‌ي خدا آسمان چكه مي كرد. سرما بود و باران ، باران بود و برف ، برف بود و سپيدي و انعكاس آن در مردمك چشم.
آسمان كوتاه و غباري تيره در پيش ، به گاه دم ، بازدم بر بر مي‌گشت و مي نشست روي صورت . از پس اين دم و بازدم ها آنجا كه سايه‌هاي رقصان ، دست دردست بخار ، چرخان موج زنان خود را به انحناي شب مي‌آويختند و شب پنجه در پنجه آسمان خود را به سپيدي تحميل مي‌داشت ، سرما او را فراخواند تا به لبها راند ، نام اولين لكه‌هاي كوچك فروافتاده از آسمان را ، « الثلج » اسمي بود كه به آنها بخشيد.


- آذرماه 1380

داغ شانه ها

مردي تو را روبروست
كه سيگار مي كشد
كمي اگر نگاه كني
نقش گنگي است
كه بر در ؛
كه بر ديوار
خطي از دود مي كشد
و مي كشد ؛ داغ
آفتاب
سرك از پشت شانه هايت
به قصد نگاه
و
نگاه مي كني به نقش ؛ به خط ؛ به دود
و تو
مي بيني
روي رد نرده
سايه اي سياه
تو را دست رد مي زند ؛
و مي روي ؛ هم پاي صدا
و مي برد به دور
پيچ در پيچ هاي سنگ فرش كوچه
گام هايت را
از دست زمين شاكي؛
از دست زمان هم
همچنان مي روي و دست مي كشي
روي ديوار
و همچنان مردي است تو را روبرو

دست مي كشي و پاهايت
سايه ات را مي كشد مماس
و تو موازي
دست مي كشي ازخود ؛
دست مي كشي از خدا

دست مي كشي تمام كوچه را
و خاطر كوچه در انهناي خود
گم مي كند ؛ ردي از تو را

و تو
همچنان خسته ؛ كمي مي گردي
اما ذهن كوچه مي داند كه ؛
ديگر برنمي گردي

و حالا روي سنگ فرش
زير حضور آفتاب
رد مردي است
كه داغ خاطراتي را
با خود مي كشد ؛
روي شانه ها
14/02/81

كوك مست

از پس پرده ي راز ،
مي رسد آواي ساز
اي همه مستان وصل
جان نيوشا كه‌راست ؟
در طربستان شوق
بيت به لب
پرنياز
چنگي سرمست پير ، پنجه به چنگ در نماز
از نوك سر پنجه‌گان ، شور و نوايي به پاست
اي همه مست مدام
دست دعاتان كجاست ؟

پرده به شد بر فراز از در درگاه ناز
وز پس اين پرده هاست ، دست اجابت دراز

راز پس پرده
نه در حوصله‌ي درك ماست
بهر طلب
بانگ دف و ناله‌ي ني ره‌گشاست

دست زنان ، رقص كنان
مست و غزل خوان و كوك
باده به دست بر سر خم ، چرخ‌ زنان هم چو دوك
با كف و دف ، نغمه سرا
گام نهيد سوي سماع
تا كه زخاك تا به سما ، گرد به گرد
دست به دست ،
گرد شوند گرد سماع


– 08/03/81

موجي ديگر

زندگي چون دريا است
و قانون دريا ،
موج است و طوفان
و پس ازطوفان ،
آسمان آبي و آبي آرام
و پس از آبي آرام ،
فرازاست و فرود
و موج و درياي ناآرام
زندگي موج است و طپش
و انسان درياست

« موجيم ، كه آسودگي‌ ما عدم ماست »

21/10/82




آرش تور

به جان تو ان قد حال داد كه نگو ، جات كلي خالي بود .
اوزگل پا مي شدي مي‌اومدي ، چت شد زدي زيرش .
- اين مسير ترافيكش سنگينه از خيابون بالايي بري بهتره ،
پسر! خيلي حال كرديم . از مرز كه رد شديم كاش بودي و « ممد » رو مي ديدي ، ده دوازده تا آبجو خريده بود و داد مي زد :
« دم هرچي بچه تهرونه عشقه ، آبجو خوراش بسم اله ، همتون مهمون منيد ، به قولي « صمدآقا » “ حمله به كوفته قل قلي ،‌ بخوريد ،‌ بخوريد ، دولپي‌ام بخوريد ،‌ بخوريد نوش جون‌تون ” ».
بعدش دوتا قوطي گرفته بود دستش و رو به پاسگاه مرزي مي‌گفت : “‌ دوتاش رو همين جا مي‌خورم به سلامتي پرچم و هرچي نامرده ، مرده شور مامور جماعت رو ببره كه واسه دوتا قوطي آبجو تو هواي آزاد باس منت «‌ تركا » رو بكشيم . سلامتي آقا رو عشق است ” .
- مواظب باش نمالي ، مستقيم برو .
دختره با ننه‌اش اومده بود . پيري رو آوورده بود ، زيارت . مي‌گفت مادر بزرگمه . آي ! يه تيكه‌ايي كه نگو . هلو . قيافش داد مي‌زد مال اين حرفا نيست. پيرزنه شيش چشي مي پاييدش . مام بدجوري رفته بوديم تو نخش . به بچه‌ها گفتم تا برگرديم ، تورش كردم . يك عشوه‌اي مي‌اومد كه نگو .
سگ توله ، واسه «عربا» هم لاشي بازي در‌مي‌آوورد . يكي دو دفعه سرش با مغازه دارا دعوام شد.
پسر ! هزارتومني رو ماچ مي‌كردن و ميذاشتن رو سرشون .
- چار را ه رو بايد ردكني ، بي‌خيال چراغ ، بروبابا .
اين آرش گه‌‌ هم واسه ما شده بود سرخر . مردتيكه الاغ يه دفه زد به كله‌اش . يكي دو ساله پيش ، يه بار آقاش جلومو گرفت و گفت : “‌ اين توله سگ بامن لج كرده ، از صب تا شب يه سره تو مچده ، معلوم نيست اون تو چه گه يي مي‌خوره و با چه انايي مي‌گرده ، پاك مخ شو شستشو دادن ، ديروز اومده هرچي فيلم و نوار داشته همه رو ريخته تو آشغالي ، حتي فيلماي اين يارو سياهه كه تغير جنسيت داده رو ”‌ ،
يادته انينه عين مايكل جكسون مي رقصيد - . عنتر انگاري يادش رفته بود ما بزرگش كرديم .
سال سوم مهندسي برق رو ول كني ، بياي بري آخوند بشي . به اين ميگن اِند خريت . تو اتوبوس يه سره مفاتيح دستش بود و تسبيح مي‌انداخت .
از تركيه كه زديم بيرون ، حميد اومد ساكش رو جابجا كنه كه يكي دوتا قوطـي « ودكا » از تو ساك قل خورد و رفت جلوي پاي آرش ، اونم كه باباش اين كاره بود و يخچالشون ماشااله هميشه كله بود ، وقتي دولا شدم قوطي‌ها رو وردارم ، عوضي همچين نگام كرد ، كه انگار فحش ننه‌مو داده بود. خيلي به اونجام زور اومد كه خودمو نگه داشتم . فقط به خاطر آقاش هيچي نگفتم ، حيف اون بابايي كه اين داره .
مجبور شديم با كاروان مچدشون بريم ، هشتاد تومن ميگرفت اونم قسطي .
يه بار كه تو كافه‌هاي بين راه تو نخ دختره بودم ، باز با نيگاش انگار داشت ننه‌مو آره ..
رفتم خفتشو چسبيدم :
آخه آدم ان به تو چه كه من تو كارشم ، عشقم مي‌كشه ، گه كاري‌هاي خودت رو يادت رفته ، با اون چند متركرباسي كه بستي دور سرت و اون پشماي بزي چونه‌ات فكر كردي برا خودت اني شدي ، پا تو تو كفش من نكن ، روتو كم مي‌كنما ، من يكي نصيحت دونم پر شده ، فول ! گه خوردنش هم به حضرت چي چي الاسلام نيومده ، خر فهم شد.
- ميدون رو دور بزن برو سمت راست .
پسر؛ از همه بد تر كفرم رو اون پيرزنه درمي‌آورد ، آب مي‌خواست بخوره ، مي‌گفت حاج آقا ، پايين مي‌خواست بره ، حاج آقا، بالا مي خواست بره ، حاج آقا.
خلاصه فقط اين اوزگل ضد حال بود ، والا خيلي حال كرديم .
پسر! آخرشبا كه پيرزنا دسته جمعي مي زدن بيرون برا زيارت ،‌ تك وتوكي پيرمردا هم ، مي اومدن تو اطاق مون و فيل شون ياد هندستون مي كرد و با يه كمي هم لاف از كافه‌ها و عرق خوري هاشون تو شهرنو مي‌گفتن .
بايد بودي مي‌ديدي ، نصف هتل هاي شهر، شبا كارشون جاكشي بود ، رفتيم و جنده‌هاي دمشق رو هم ، اي ، دستي به سر و گوش شون كشيديم . چيز‌اي ملسي اند. برو تو هتل و بگو « مادام » مي‌برندت تو يه سالن كه CASE ها رديف نشستن، هر جورش رو كه مي‌خواي انتخاب كن . سفيد ، سياه ، بور ، چاق ، لاغر ، البته آدم دلش هم براشون مي‌سوزه . نصف بيشترشون فقير بيچاره‌هاي بدبخت‌ و فلك زده‌اي‌ان كه از دره داهات ها فرار كردن.
به ما چه مربوط ، وقتي دختراي ايروني رو با لنج مي‌برن مي‌ندازن تو بغل شيخاي خليج ، خوب ، ما كه پولش رو نداريم بريم دبي و امارت ، اينجا خدمت مي‌رسيم . كي به كيه ، تاريكيه ، اوضاع خر تو خر تر از اين حرفاست ، راستي قضيه اين خونه‌هاي عفاف ، كجا كشيد .
- پلِه باريكيه ، بپا تو جوب نيفتي . انگاري آراشگاش ته كوچه‌اس .
وقتي رضا ازشون فيلم مي‌گرفت يك حالي مي‌كردن ، خيلي‌هاشون جلو حرم انگار مي‌خوان عكس بندازن ، دستاشون رو مي‌ذاشتن رو سينه‌.
اين رضا گه هم تا فيلما رو رديف كرد دهنمونو سرويس كرد ، بهش گفتم ،الاغ ! پولش با من ، اول يه نسخه بده واسه ننه اين دختره بعد مال بقيه رو خودت هرچي فروختي ، نوش جونت .
- برو كنار اون در سفيده . يه سيگار بكشي اومدم .


اي ننه‌ات هي آرش !
روشن كن بريم .
ديدي ؟ مادر قحبه اومده دختره رو ‏ُبر زده.
عمه جنده پا شده اومده در خونه ننه بزرگه ، مخ پيري رو تيليت كرده .
يكي از تجار مومن و معتمد تو بگو جاكش ديوث پدر سگ ، يك شركت تجاري تو بگو جنده‌ خونه‌ي بين‌المللي در امرصادرات واردات تو بگو نقل و انتقالات گوشت ، نقل و انتقالات جنس لطيف دارد و به قصد خير، اي مادرتو آرش ، چند تني از جوانان تو بگو چندتا هلوي كپل مپل را به منظور اشتغال تو بگو جنده گري ، دردفتر مركزي شركت تو بگو رخت خواب شيوخ عرب در دبي مشغول بكار بدارند ، كه خدمت رسيده‌ايم تا مراحل صدورمژگان خانم را به سواحل هميشه گرم خليج فارس فراهم آوريم .
اي ننه‌تو آرش ، مادر سگ ورداشته اسمشو گذاشته حاج شيخ عبدالرحيم ، يه عبدالرحيمي نشونت بدم ، پفيوز جاكش .
جاكشي كه ديگه آداب تشرف نمي خواد ، يك دهني ازت سرويس كنم آرش .
حرومزاده باباشو هم خر كرده ، همه فكر ميكنن شده مرد خدا .

24/11/82

خط ترازفلسفه

بين ياس و فلسفه
سرگردان ميان خط رابط
بين ربط اضافه كار و پنجشنبه
فيش حقوقي را هرجور كه با هرمنوتيك تراز كنيد
تنها يك معني از آن ، پس خواهد افتاد
« خط فقر »

چراغ‌هاي رابطه اينجا
گرد سوزند و زير بال پروانه
جاي داغ از آنها باقي مي‌ماند

و اينجاست كه آدم
زاييدنش مي‌گيرد
چرا كه پس مانده‌ي شيفتهاي شبانه
در اين هيس و پيسي‌هاي مكرر
حواله‌ي ناگزيري است ،
ملكوك
آغشته به دامان جنسي شيرخام خورده
و نمي‌دانم چرا هميشه
وقتي كسي دست در پس گوش
به سوز ، ضجه مي زند كه «كن فيكون»
هميشه يك تصوير ،
هميشه يك كابوس
درخم كوچه‌اي بي‌برگشت

تلو تلو مي‌خورد كه « عشقم مي‌كشه اين جوري باشم »

و من سرگردان ميان ياس و فلسفه
فعلا پنجشنبه‌هايم را همين جوري
عشقي
در دامان جنسي شير خام خورده
مكرر به تكرار تمام می کنم - 09/08/83

دريدگي

چه كوتاه و چه بلند
زمان است
كه بي هيچ شرم حضور
پرسه مي‌زند

لحظه‌هاي بودن را
از من و تو مي‌قاپد
و دريده به نظاره مي‌نشيند
تا در لحظه‌اي
بهانه‌اي بتراشد
براي دريدن

چه كوتاه و چه بلند
بي شرمانه
زمان است
كه
مي‌گذرد - 20/11/82



Thursday, March 6, 2008

طرد

برو گمشو !
دست از سرم بردار ،
برو ديگه ،
بابا ، برو گمشو ديگه ،
آخه چي از جونم مي‌خواي ،
ببين ، بي خيال شو و برو ، بزار به حال خودم باشم ،
آدم گوه ، با توهستم ، ها
جان مادرت برو ،
دِ برو ديگه ،
من كه ديگه با تو كاري ندارم ، ولم كن ،
بيا و بالا غيرتا بزار و برو ،
ما رو بي خيال شو ،
شتر ديدي نديدي ،
ما كه بي خيال تو شديم ،
تو هم دور ما رو خيط بكش ،
اصلا انگاري از روز اول ما رو نمي‌شناختي ،


تو كه بچه زبون فهمي هستي .
بيا بريم تو اين پارك يه ده دقيقه بشين ،
بيا ،
ببين عزيزمن ، من بي‌خيال همه ‌چي شدم ، بوسيدم گذاشتم كنار ،
سياست رفت كنار
اقتصاد رفت كنار
جامعه شناسي
دين
گاندي
مصدق رفت كنار
هدايت رفت كنار
ماركس ، چخوف ، حافظ ، تولستوي ، اقبال ، نيچه ، فانون ، ماسينيون ، شريعتي ، دوما ، بازرگان ، طالقاني ، دوبچك ، والسا ، دانتون ، روبسپير، فروغ ، شاملو ، اخوان
بازهم بگم ، همه ، همه رو بي‌خيال شدم ،
ببين ، نگاه اين بچه‌ها كن اونجا دارن بازي مي‌كنن ،
بدبخت برو دنبال زندگيت ، دست زن و بچه‌ت رو بگير ببر تفريح ، يه سر برو جاده چالوس هوا عوض كن ، يه كنار دريايي ، شمالي ، ويلايي ، برو پي عشق و حال

بيا عمو جان توپت رو وردار ، نترس كاريت ندارم خانم كوچولو ، پسر منم اندازه‌ي توِ، اونم مثل تو ، وقتي حرف مي‌زنم ، مثل تو واميسه بروبر نگام مي‌كنه ، بيا اينم توپت .


تورو خدا با زن و بچه‌م كاري نداشته باشيد ، مگه شما مسلمون نيستيد ، پس كو انصاف‌تون ، پس كو عدالت‌تون ، اينه برابري‌تون ، اينه آزاديتون ، بزار حرف بزنم نامرد ، به زنم و بچه‌م كاري نداشته باشيد ، آزارشون نديد هربلايي داريد سر من بياريد ، باشه هرچي بخاي مي‌گم ، گفتم كه هرچي بخايد مي‌گم .

آهاي يكي بياد اينجا ، من لرز دارم ، من اينجا دارم يخ مي زنم ، هيچ كس تو اين خراب شده نيس ، گفتم كه هرچي بخايد مي‌گم ، صداي گريه زنم مي‌اومد ، اونها رو برا چي گرفتيد ، اون بدبختا بي تقصيرن ، من اشتباه كردم ، گوه خوردم ، غلط كردم ، هرچي بخايد امضا مي‌كنم ، فقط به اونا كاري نداشته باشيد ، من الاغ رو بگو ، آخه خاك بر سر تورو چه به اين حرفا ، آخه به تو چه كه تو مملكت ، فقر هست ، فساد همه جا رو گرفته ، تو مگر وكيل وصي مردمي ، به تو چه ، همه سرشون به آخورشونه ، تو هم يكي مثل همه .


ببين من ديگه گذاشتم كنار ، دست از سرم وردار ،
جان مادرت برو ،
ما رو بي خيال شو ،
ببين اونا گفتن اگه پسر خوبي باشم با خانوادم كاري ندارن ، زنم تا صب التماس مي‌كرد راستي دختر كوچولو تو پسرمن رو نديدي ،
تو كه بچه زبون فهمي هستي
ما كه بي خيال تو شديم ،
تو هم دور ما رو خيط بكش
دِ برو ديگه
کورش کوچک .

Tuesday, February 19, 2008

الهه‌ي ناز


جامي است كه عقل آفرين مي‌زندش
صد بوسه ز مهر بر جبين مي زندش
اين كوزه گر دهر چنين جام لطيف
مي‌سازد و باز بر زمين مي‌زندش خيام





استاد پير هرآنچه ظرافت و ذوق را كه بايسته بود ، در آفرينش مولود تازه‌ي خويش دركار آورد. بدان اميد كه اين بار بيافريند آنچه را كه تا كنون ، سالياني دراز از عمر خويش را بدان وانهاده بود. پس ديگر بار بند به بند پرده‌هايش را با بند دل تافت و دستان به دستان مهر و جان را در تار و پود ساز برهم بافت. پوستش را به ناز و نوازش تر و خشك گردانيد و آن گاه كاسه‌اش را چون كاسه‌خانه‌هاي چشم و دل ، بر سر خوان گسترده‌ عشق نشانيد. تا كه فارغ از درد نان ، به شوق و نوا به ندا برخيزد، سپس از بهر بزك، سيم‌ها را از پس گوشوارگان چو آويزي بر سپيدي آن سينه لرزان فروآويخت تا كه پناه آن همه لطافت باشند از زخمه هاي سرپنجگان خروشان ، و در پايان او را نامي بخشيد اهورايي ، نامي‌رخشان بر پيشاني ، الهه‌ي ناز.
اينك اماگاه آن بود تا كه با ريز خراشي بر سيم حكايت آن شبان و روزان رفته را بازيابد، آن ايامي كه همه بي‌قراري بود و همه بي‌تابي، روزگاراني كه نيش ابزار حكايتگر جان بود بر پيكره‌ي چوب و سماجت انگشتان پايكوبي خيال را گام به گام بر صحن دل به تصوير مي نشست.
روزگاراني كه به صد شوق، به صدناز، به صد شكر و به صد ساز همچون اين آخرين از پي هم رفته بودند و او همچنان به شوق آمدنش چشم بر درگاه داشت و گوش به آواي گامهايش.
و اينك او بود و ساز، ساز بود و نواي تارها كه به تور خويش او را به كمين نشسته بودند، بايد كه دل بر كف، گام در اين واپسين قمار آتشين مي‌نهاد، سرخوش و رها از بردو باخت.
تن، تن، تنن
تن، تن، تنن
پنجه در ساز داشت، تارها به ترنم آمده بودند و همه اجزاي تنش گوش به طنين و تنن‌هاي ساز فرا سپرده بود كه يكباره خروشيد و بي خود از خود ساز را بر آسمان پرتاب كرد.

خنك آن قمار بازي كه بباخت هرجه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر

کورش کوچک – آذر هشتاد

Monday, February 4, 2008

تو را ياد خواهد آورد

تنها نشسته‌اي – به گوشه‌ي دنجي پناه برده‌اي – با خود خلوتي به هم زده اي – از زمان فارغي – ميلت به ديدن هيچ كس نيست – از خود نيز خسته‌اي – تمايل به رسوب داري – سردرگمي – كلافه اي – چيزي گلويت را مي‌فشارد – هيچ صدايي را نمي‌شنويي – هيچ چيز را نمي‌بيني –
نه ! نمي‌خواهي –
نمي خواهي چيزي را ببيني يا كه چيزي را بشنوي –
چشم باز مي‌كني اما نمي بيني –
گوش مي دهي اما نمي‌شنوي –

يخ كرده اي – كرخت شده اي – ته نشين شده اي – مي‌لرزي – يك ريز پلك مي‌زني-
به سختي نفس مي‌كشي – پاهايت خشك شده – انگشتانت خواب رفته – رنگت زرد شده – چشمانت گود افتاده – زخم كهنه‌ي كتفت تير مي‌كشد – دست‌هايت به رعشه افتاده – لب‌هايت بنفش شده – دندان‌هايت را در مهار نداري –

چشمانت را مي‌بندي –

سياهي – سياهي هجوم مي‌آورد – حلقه‌هاي سياه ، بزرگ و بزرگتر مي‌شوند- حلقه‌ها دهان باز مي‌كنند – خفاش‌ها و جغدها سر مي‌رسند – كفتارها ، دندان نشان مي‌دهند –

چشم باز مي‌كني –

لاشخورها تك تك كنارت مي‌نشينند- برهوت – دست به سنگ مي بري – حجم سنگ از دستان كوچكت بزرگ تر است – پرت مي كني –

كلاغ‌ها از روي تيرك چراغ برق باغ انگوري مي پرند –

خودت را مي بيني -

كودكي هستي ، شيطان و بازيگوش – از بين دو شاخ تير و كمانت لامپ را نشانه‌ رفته‌اي - با تمام قدرتت در بازو ، دو لك را با الك ستاره اي كرده‌اي – باغبان پير با دوچرخه از راه مي رسد – الفرار – مثل فرفره – عين چوب دولك –

نفس‌هاي به شماره افتاده – طعم گيلاس – ديوار كاهگلي – گرماي تيرماه – نهر بالاي گاوداري – گاوهاي سر به زير – گاوهاي سياه – سياه سياه –

سياهي هجوم مي‌آورد - حلقه‌هاي سياه بزرگتر مي شوند –

بزرگ شده‌اي -

پشت لب‌هايت به سبزي مي زند – صدايت دورگه شده – ميل به گريز در رگهايت موج مي زند – بازهم ديوار و الفرار –

از مدرسه مي گريزي – ساعت دوازده – دبيرستان دخترانه – پرسه‌ي بي‌انتها - مثل فرفره گيج مي زني – ديگر تو را ياراي گريز نيست – دو چشم سياه – سياه سياه –

حلقه‌هاي سياه دهان باز كرده‌اند – حلقه هاي سياه بزرگ تر مي شوند –

بزرگ شده اي – خيلي بزرگ شده اي –

هنوز هم شيطاني – هنوز هم سنگ مي پراني – سنگ‌هاي بزرگتر از دستانت –

خفاش‌ها و كفتارها دوره‌ات كرده اند -

از خيلي چيزها سر در مي‌آوري - حرف‌هاي ناجور مي زني - با آدم‌هاي ناجور مي‌پلكي – كتابهاي ناجور – ترانه هاي ناجور – از همه بدتر ، شعر مي‌خواني –

سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت (1) – خدايان همه آسمان‌هايت بر خاك افتاده‌اند (2) – گوش كن وزش ظلمت را مي شنوي (3) –

در اعماق خويش فرو مي روي - دوباره هجوم تيرگي – دوباره هجوم سياهي – نفس‌هاي به شماره افتاده – تاريكي – رطوبت – يخ كرده‌اي -

دري بسته مي‌شود – صداي پا – پوتين – پوتين‌هاي سياه – صداهاي درهم – فحش و ناسزا – به پشت روي زمين افتاده اي – زمين سرد – كسي تو را روي كف سيماني مي‌كشد – صدايي گنگ – گيج مي زني – مثل فرفره – نور مستقيم لامپ – نمي‌تواني بگريزي – دلت مي خواهت كه از لاي دوشاخ تير و كمان – به لامپ نگاه كني –

دري بسته‌مي‌شود – صداي پا - پوتين هاي سياه – سياهي هجوم مي‌آورد –

« ببين عوضي مثل بچه‌ي آدم بشين و حرف بزن » -

كفتارها دوره‌ات كرده اند – در خود فرو مي‌روي – پوتين سياه تو را به جا مي‌آورد – خودت را به جا مي‌آوري – چشم باز مي‌كني – تيرگي – نور لامپ –

« ببين آدم خر كله به نفعته كه حرف بزني » -

كتاب – نوار - فيلم – جزوه –

« اين همه آشغال چيه؟ »

پوتين سياه – دري بسته مي شود – زمين سرد – سيمان سياه – سياهي هجوم مي‌آورد – ظلمت – شب – تيرك چراغ برق – لامپ شكسته – معلق در سياهي –

لاشخورها تك تك فرود مي‌آيند -

چيزي گلويت را مي‌فشارد – انگشتانت خواب رفته – زخم كهنه‌ات تير مي‌كشد – نه مي‌خواهي ببيني – نه‌ مي‌خواهي بشنوي – كركس‌ها و كفتارها دوره‌ات كرده اند - ديگر هيچ چيز را به ياد نمي‌آوري – ديگر هيچ كس تو را به ياد نمي‌آورد – تنها مرگ تو را به ياد خواهد آورد -

کورش کوچک - 08/04/1381

1) مهدي اخوان ثالث – زمستان
2) احمد شاملو – به تو بگويم ، از مجموعه‌ي هواي تازه
3) فروغ فرخزاد- باد ما را خواهد برد