Saturday, June 23, 2007

بي واژگي شب

كورسوي بي واژگي شب است
و چراغ كلام سراسر بي سو

ثانيه ها و دقيقه ها
هم پاي قرص خواب از پا افتاده اند
و خواب نيز افتاده است ؛
به دور قرص ماه سرش به دور

و در اين ساعت افتاده ي بي نبض خيال ؛
گيج و
حيران و
رها
عقربه ها ؛ مي سوزند
در هرم نفس هاي زمان

و در اين تيره دم خالي از رنگ و نگاه
پير زال شب تاريك ؛
كه كشيده است
سياه چادرك ژنده ي خود را
به سر نعش سحر
و كشيده است به روي ؛
پنچه ي خونين
و به تن كرده ؛
سياه ؛
رخت عزا

پيش آمده است
تا لب درگاه ؛
كه تا پيش تر از آمدن پيشامد
از حنجره ي سرخ شفق
خبر واقعه را
به يكي بانگ بلند ؛ با فرياد
فرياد زند :

« آنك !
چراغ خانه ي منجي مرده است ؛
چراغ هاتان را ؛
خود ؛
برافروزيد. »

کورش کوچک – 11/03/82

No comments: