Friday, June 1, 2007

گند صبحگاهي

از پس شبي رخوتناك و سرد
صبح را به نظاره نشسته است
دخترك ژوليده‌ ؛
وقتي كه باد
از حاشيه‌هاي گندآب
مي‌وزد
بر حرير سست خواب

و نرده‌هاي امتداد
گيج و لرزان
پارس مي‌كنند ؛ صبح را
از كناره‌هاي شاش و استفراغ
با له له‌زدن‌هايي كه شره مي‌كنند
بلوك به بلوك ؛ جدول‌هاي سفيد و سياه را

و اين گونه
به نظاره نشسته است ؛ صبح را
دخترك ژوليده‌ ؛
وقتي كه با قصه‌هاي كودكانه ؛
مي‌انديشد به كلاغاني
كه هيچ كس
تاكنون
به نظاره
ننشسته است
جفت گيريشان را

از پس شبي رخوتناك و سرد
پرسه‌اي ليز و نمناك
دستان او را جفت مي‌كند
با چشمان شهوتناك سياه و سفيدي
كه شب او را
با صبح شاش و استفراغ
جفت‌گيري كردند
و او آغاز مي‌كند نرده‌هاي امتداد را
با پارس‌هايي كه شره مي كنند
و كلاغي كه سرصبح را ؛ گند مي‌زند



کورش کوچک – 04/04/82

No comments: