Monday, June 25, 2007

چشم بازكن

« چه دانستم كه اين دريا چه موج خون فشان دارد» «مولانا»



هربار
چندان كه نگاه مي‌كنم
چنان است كه گويي
چندين و چند بار تو را زيسته‌ام
زيستني از آن گونه
كه مي‌رويد توأمان در بستر امن يك نگاه
چشم بازكن
چرا كه هربار
چندان كه در تو نظر مي‌كنم
در چشمانت
كشاكش‌هايم تحديد مي‌شود
آنگاه است كه در تو
به دوگانگي مي‌رسم
چشم بازكن
من در چشمان تو مرور مي شوم
و به ياد مي‌آورم
كه عبور از درون خود
رسيدن است به مرز يك حس مشترك
بگذار، تنها در تو مكرر شوم
كه انعكاسي پر از سكوت
در شبانه‌هاي نگاه توست
درياي بي قرار شبانه‌اي را
حلقه‌هاي درهم درونم به دوره مي‌افتند
پلك سنگين
آنگاه كه
بر چشمانت فرو‌‌مي‌چكد

چشم بازكن
كه من
چندان كه نگاه مي‌كنم
چنان است كه گويي
چندين و چند بار تو را زيسته‌ام
در بستر امن يك تشويش
چشم بازكن
چشم تو
ساحل امن نا آرامي است

کورش کچک – 04/09/82



No comments: