بي كرانه
دراين شب سنگين سرد پر سوز
در ميان تيره غباري تار و نمناك
آن هنگام
كه به گوشهي وهم ميآويزد ، سايهي خيال
و پندار پريشان ، پهلو به پهلو ميچرخد بر بستر رويازده
آنگاه كه آسمان ، بي طاقتياش را از سر بي حوصلهگي
به زمين ميبارد
و چاه بي تابي ، از مهتاب سرريز ميشود
درست در آن هنگام كه زير پاهاي پخت شب ،
دشت ميافتد به تنگناي نفس
آن هنگام كه در پس سازهاي از حرير و پولاد ،
حلقهي سياه چشم
در قفس تنگ حدقه ،
نگاه را زنجير ميكند
و درست آن هنگام كه آهوي پرهول نفس ،
رم كرده
از طاق سينه ،
بي نهايتِ آسمان را بيرون ميپرد
در بزنگاه خيزش خورشيد ،
رها از مهار هاشور
از حاشيهي شب
بي كرانه ميشوم
کورش کوچک – 12/08/82
در ميان تيره غباري تار و نمناك
آن هنگام
كه به گوشهي وهم ميآويزد ، سايهي خيال
و پندار پريشان ، پهلو به پهلو ميچرخد بر بستر رويازده
آنگاه كه آسمان ، بي طاقتياش را از سر بي حوصلهگي
به زمين ميبارد
و چاه بي تابي ، از مهتاب سرريز ميشود
درست در آن هنگام كه زير پاهاي پخت شب ،
دشت ميافتد به تنگناي نفس
آن هنگام كه در پس سازهاي از حرير و پولاد ،
حلقهي سياه چشم
در قفس تنگ حدقه ،
نگاه را زنجير ميكند
و درست آن هنگام كه آهوي پرهول نفس ،
رم كرده
از طاق سينه ،
بي نهايتِ آسمان را بيرون ميپرد
در بزنگاه خيزش خورشيد ،
رها از مهار هاشور
از حاشيهي شب
بي كرانه ميشوم
کورش کوچک – 12/08/82
No comments:
Post a Comment