زاگرس
بركنارهي تاريخ و ازپس ايوان ايام به آن هنگام كه از گرماگرم رويدادها و كشاكشهاي روزگار اندكي فاصله گرفته و با ديدي فراخ ، گسترهي تاريخي – فرهنگي كوهپايهنشينان باختر زمين ايرانشهر را به نظاره نشينيم به جرات ميتوان اذعان داشت : كمتر مردمان و كمتر قومي را ميتوان سراغ گرفت كه اسباب همآوردي و هم گامي با كهن پيشينهگان زاگرس نشين را در خود پرورانده باشند.
زاگرس با آن سينه گشوده و پيچيدگي درههايش كه پيچش بازوان ستبر و پرتوان مردماني سخت كوش را در ذهن به تصوير ميكشد ، گشودگي افق فكري آنان را نيز زماني به بيننده خويش باز مينمايد و او را بربلنداي شانه خويش مينشاند كه توان ايستادن بر لبهها را در خود پرورده باشيم .
آن هنگام كه به امتداد روزگار در پي پروردگان زاگرس براييم ، از ميان گسترههاي فرهنگي - تاريخي اين همگامان كهن روزگاران ، گام در وادي اقليمي« معيشتي – قومي » خواهيم نهاد كه آواي كلامشان زنگ شيواي گويش « لُر» را بر خود دارد .
اين بالندگان در دامان نغمههاي بي بديل سرزميني بكر كه درآن همگامي با جريان خروشان زندگي ، توش و تلاشي مضاعف از توان پروردگان جلگههاي حاصل خيز را ميطلبد ، چونان رهنورداني بيهمآورد و با صرف تواني دوچند ، توانستهاند چرخ نيلوفري را به زير گام كشيده و در هنگامهي شور و زندگي حضور پر رنگ خود را بر صفحات تاريخ نقش بندند ، آن چنان كه - هم چون سرانگشتان دختركان شيرين گفتار خود - پرداختن به ظرافت در نقش را بر قاليچهي گردون نيز از دست ننهادهاند.
و در آن زمان كه دستانمان را حمايل دو چشم كنجكاو ميكنيم تا كه ارتفاعات سر به افلاك كشيدهي زاگرس- اين يادمان ماندگاري - را به كمان نگاه درنورديم ، ميتوان از همان خراش و همان جاي پنجهايي كه طبيعت بر صفحات خشدار او نقر كرده است، بر چهرهي آفتاب سوختهي مردماني كه در آن پناه گرفتهاند، بسيارنشان يافت .
اين مردمان چه «كرد» ، چه «لُر» به همراه فراز و فرودهاي گهوارهي زيست محيطي خويش چنان درهم پيچيدهاند كه بي اين يك آن ديگري ، فراياد نميآيد ، بدانسان كه به عنوان شاهد ، هرگاه گوش بر ديوارهاي تاريخ نهيم ، تركيبي سحر انگيز از نغمههايي كردي را خواهيم شنيد كه با ترنم آواي لري درهم تنيده و به همان اندازه كه سرشار از شور و انبساط خاطر خواهيم توان شد به همان قياس فضا براي خلوت و تنهايي ميتوان يافت ، و به عينيت رسيدن اين دوسويهگي را ميتوان در كش و قوسهاي « كمانچه » به زيبايي و وضوح هرچه تمامتر شنيد ، يا كه بنمايههاي متلهاي لري را چون نقل در نقل حكايتهاي اساطيري از مادران كردستان شنوا باشيم و بدينسان در رزم و بزم ، در زايش و مرگ ، در كشت و زرع ، در كوچ و واكوچ ، شاهد بسيار ميتوان برابر نهاد.
امروزه روز با گردش ايام و گردش احوال ، احوال زن و مرد اين اقوام همان است كه بود و حتي به مراتب سخت تر از آنچه كه پدران و مادرانشان در روزگاران دور و نه چندان دور از چرخش چرخ نصيب بردند اينان نيز در پي احقاق حقوق خويش چونان ديگر اقوام اين خاك گاه به قعر چاه شده گاه درون هيمه آتش گام نهاده و هيچگاه دست از دفع آفات و درازدستيهاي فرهنگ سوزان و فرهنگ ستيزان برنداشتهاند و تا آنجا كه توانستهاند با ظهور و حضور در عرصه توليد معرفت و پژوهش آثاري گران سنگ و وزين از خود برجاي نهند كه صاحب اين قلم ، ذكر نمونه را از از مصاديق توضيح واضحات دانسته و از آن به اجمال درميگذرد . از پروردگان زاگرس چون «هژار»ي ميبايست برميخاست تا پس از هزار و اند سال « قانون ابن سينا » را براي پارسي زبان به يادگار برگرداند و « زرين كوب»ي ميبايست تا كه به قلم او زرين كلامان پارسيگوي از خاكستر ايام چونان ققنوسي سربركشند يا كه در عالم علوم دين و معرفت عالمي چون «بروجردي» ظهور يابد كه قوام قوم و قوام دين گردد.
عصر ماشين ، از سه همنشين و همزادِ زادگان زاگرس ، «اسب » را ستاند و تفنگ را نيز تا آنجا كه توانست ، برپايي حكومتهاي مركزي از دست اين زنان و مردان خارج نمود و اما عدم بسترسازيهاي مناسب و نگاه نظامي به اين مناطق از سوي گردانندگان دولتهاي كهنه و نو چنان عرصهاي بي رونق و بيبركت در اقتصاد اين مناطق برجاي نهادهاست كه جوانان اين ديار « زن » و «فرزند» را وانهاده ، راهي كلان شهرهاي مركزي گشتهاند تا كه قصور و كوتاهي دولتمردان خويش را جبران نموده ، شرمساري زن و فرزند را بر عتاب و خطاب ديگر هم ميهنان خويش ترجيح ننهاده ، بازوان كار در عرصه صنعت و فنآوري را در نبود مديريتي صحيح و كارآمد به قيمت پرشدن كيسهي نو كيسه گان در ساخت و سازهاي ساختماني به كار بسته و درين هنگامهي ظهور و حضور بيريشهگان يك شبه ، از رهآورد فروش نيروي مولد خويش ، حداقل امكان معيشت و معاش را براي خود فراهم سازند تا كه بدين ترتيب مانعِ ازدست رفتن سومينِ همزادان خويش گردند .
آنچه در اين نوشته ، تا اينجا آمد ، پيش درآمدي بود براي بيان آنچه كه اينروزها در سيماي جمهوري اسلامي ايران تحت عنوان برنامههاي مفرح و بانشاط در قالب طنز ( تو بخوان گزيدن به زبان ) به اقصا نقاط اين زاد و بوم كهن پخش ميگردد. براستي از خود هيچ پرسيدهايم اگر اينان شوخ كلامان و شوخرفتاران عرصهي سياستهاي فرهنگي عصر امروزين مايند ، بر كهن پيشينهگاني چون چاپلين در اين عرصه چه نامي ميتوان نهاد.
اينان كه طنز و فكاهي را با زشت گفتاري و زشت رفتاري يكي پنداشته و به خود اجازهي ميدهند تماميت يك فرهنگ و يك قوم را با لودگيهاي خويش به سخره گرفته و بر كالاي توهين و دشنام خود ، برچسب كمدي را با هزارمن سريشم الصاق نمايند ، آيا براستي اينانند هنرمندان طلايي پرورده در دامن حكومت اسلامي و آيا اين است آنچه گردانندگان امور فرهنگي سيماي اسلامي از طنز و شوخ گفتاري ، مراد ميكنند و آيا هيچ درخلوت و جلوت به تاثير اين گونه برنامهها ، بر اذهان كودكان و نوجوانان و جوانان اين مرز و بوم انديشيدهاند و در آشفته بازار ادبيات كوي و برزن كه از سخيفترين و زشتترين جوكها و متلها و فحشهايش ، دايرةالمعارف(؟)ها و فرهنگ(؟)نامهها ميتوان تدارك ديد – كه البته به صورت رايگان در يك سفركوتاه درونشهري و برون شهري نمونههاي اعلايش را ميشود از زبان كوچك و بزرگ شنيد – هيچ آيا از خود پرسيدهاند كه اشاعهي شيوههاي گفتاري مجعول و درهم جوش برساختهي اشخاصي كه زبان و لهجههاي محلي اقوام اين خاك را نيز به عنوان چاشني و طعم دهندهي برنامههايشان ( توبخوان مجموعهاي درهم باف از دم دستي ترين گفتارها و كردارهاي كممايگاني كه درلايههاي زيرسطح متوسط جامعه به ضرب و زور ميتوان براي آنان جايگاهي درنظر گرفت ) برميگزينند ، درسطح كلان جامعه مثمر چه ثمراتي است كه رسانهاي چون تلويزيون دولتي را – كه در عداد دارايي و اموال همين مردم و اقوام قرار ميگيرد – اين چنين با سخاوت دراختيار آنان نهاد و درهمين تلويزيون دولتي افسوس و حسرت برنامهاي را در دل داشت كه بازتابانندهي رسم و رسوم اقوام و كهن زادگان اين بوم و بر باشد.
بيش از اين كلام را شكافتن مايهي رنج مضاعف است و اين قلم باور دارد كه اين دريوزگان شهرت به همان اندازه كه ساده و سطحي انديش و سطحي گفتارند به همان اندازه نيز دوام خواهند داشت و از اينان انتظار تعمق و تامل در امور داشتن به خطاست ، اما گلايه اين قلم از مصدر نشينان و مسند نشينان جعبهي جادوي وطني است كه به چه قيمت جواز ورود عدهاي نو رسيده ، به عرصهي سيمرغ - زاگرس و پروردگانش – را دادهاند .
کورش کوچک
06/04/83
زاگرس با آن سينه گشوده و پيچيدگي درههايش كه پيچش بازوان ستبر و پرتوان مردماني سخت كوش را در ذهن به تصوير ميكشد ، گشودگي افق فكري آنان را نيز زماني به بيننده خويش باز مينمايد و او را بربلنداي شانه خويش مينشاند كه توان ايستادن بر لبهها را در خود پرورده باشيم .
آن هنگام كه به امتداد روزگار در پي پروردگان زاگرس براييم ، از ميان گسترههاي فرهنگي - تاريخي اين همگامان كهن روزگاران ، گام در وادي اقليمي« معيشتي – قومي » خواهيم نهاد كه آواي كلامشان زنگ شيواي گويش « لُر» را بر خود دارد .
اين بالندگان در دامان نغمههاي بي بديل سرزميني بكر كه درآن همگامي با جريان خروشان زندگي ، توش و تلاشي مضاعف از توان پروردگان جلگههاي حاصل خيز را ميطلبد ، چونان رهنورداني بيهمآورد و با صرف تواني دوچند ، توانستهاند چرخ نيلوفري را به زير گام كشيده و در هنگامهي شور و زندگي حضور پر رنگ خود را بر صفحات تاريخ نقش بندند ، آن چنان كه - هم چون سرانگشتان دختركان شيرين گفتار خود - پرداختن به ظرافت در نقش را بر قاليچهي گردون نيز از دست ننهادهاند.
و در آن زمان كه دستانمان را حمايل دو چشم كنجكاو ميكنيم تا كه ارتفاعات سر به افلاك كشيدهي زاگرس- اين يادمان ماندگاري - را به كمان نگاه درنورديم ، ميتوان از همان خراش و همان جاي پنجهايي كه طبيعت بر صفحات خشدار او نقر كرده است، بر چهرهي آفتاب سوختهي مردماني كه در آن پناه گرفتهاند، بسيارنشان يافت .
اين مردمان چه «كرد» ، چه «لُر» به همراه فراز و فرودهاي گهوارهي زيست محيطي خويش چنان درهم پيچيدهاند كه بي اين يك آن ديگري ، فراياد نميآيد ، بدانسان كه به عنوان شاهد ، هرگاه گوش بر ديوارهاي تاريخ نهيم ، تركيبي سحر انگيز از نغمههايي كردي را خواهيم شنيد كه با ترنم آواي لري درهم تنيده و به همان اندازه كه سرشار از شور و انبساط خاطر خواهيم توان شد به همان قياس فضا براي خلوت و تنهايي ميتوان يافت ، و به عينيت رسيدن اين دوسويهگي را ميتوان در كش و قوسهاي « كمانچه » به زيبايي و وضوح هرچه تمامتر شنيد ، يا كه بنمايههاي متلهاي لري را چون نقل در نقل حكايتهاي اساطيري از مادران كردستان شنوا باشيم و بدينسان در رزم و بزم ، در زايش و مرگ ، در كشت و زرع ، در كوچ و واكوچ ، شاهد بسيار ميتوان برابر نهاد.
امروزه روز با گردش ايام و گردش احوال ، احوال زن و مرد اين اقوام همان است كه بود و حتي به مراتب سخت تر از آنچه كه پدران و مادرانشان در روزگاران دور و نه چندان دور از چرخش چرخ نصيب بردند اينان نيز در پي احقاق حقوق خويش چونان ديگر اقوام اين خاك گاه به قعر چاه شده گاه درون هيمه آتش گام نهاده و هيچگاه دست از دفع آفات و درازدستيهاي فرهنگ سوزان و فرهنگ ستيزان برنداشتهاند و تا آنجا كه توانستهاند با ظهور و حضور در عرصه توليد معرفت و پژوهش آثاري گران سنگ و وزين از خود برجاي نهند كه صاحب اين قلم ، ذكر نمونه را از از مصاديق توضيح واضحات دانسته و از آن به اجمال درميگذرد . از پروردگان زاگرس چون «هژار»ي ميبايست برميخاست تا پس از هزار و اند سال « قانون ابن سينا » را براي پارسي زبان به يادگار برگرداند و « زرين كوب»ي ميبايست تا كه به قلم او زرين كلامان پارسيگوي از خاكستر ايام چونان ققنوسي سربركشند يا كه در عالم علوم دين و معرفت عالمي چون «بروجردي» ظهور يابد كه قوام قوم و قوام دين گردد.
عصر ماشين ، از سه همنشين و همزادِ زادگان زاگرس ، «اسب » را ستاند و تفنگ را نيز تا آنجا كه توانست ، برپايي حكومتهاي مركزي از دست اين زنان و مردان خارج نمود و اما عدم بسترسازيهاي مناسب و نگاه نظامي به اين مناطق از سوي گردانندگان دولتهاي كهنه و نو چنان عرصهاي بي رونق و بيبركت در اقتصاد اين مناطق برجاي نهادهاست كه جوانان اين ديار « زن » و «فرزند» را وانهاده ، راهي كلان شهرهاي مركزي گشتهاند تا كه قصور و كوتاهي دولتمردان خويش را جبران نموده ، شرمساري زن و فرزند را بر عتاب و خطاب ديگر هم ميهنان خويش ترجيح ننهاده ، بازوان كار در عرصه صنعت و فنآوري را در نبود مديريتي صحيح و كارآمد به قيمت پرشدن كيسهي نو كيسه گان در ساخت و سازهاي ساختماني به كار بسته و درين هنگامهي ظهور و حضور بيريشهگان يك شبه ، از رهآورد فروش نيروي مولد خويش ، حداقل امكان معيشت و معاش را براي خود فراهم سازند تا كه بدين ترتيب مانعِ ازدست رفتن سومينِ همزادان خويش گردند .
آنچه در اين نوشته ، تا اينجا آمد ، پيش درآمدي بود براي بيان آنچه كه اينروزها در سيماي جمهوري اسلامي ايران تحت عنوان برنامههاي مفرح و بانشاط در قالب طنز ( تو بخوان گزيدن به زبان ) به اقصا نقاط اين زاد و بوم كهن پخش ميگردد. براستي از خود هيچ پرسيدهايم اگر اينان شوخ كلامان و شوخرفتاران عرصهي سياستهاي فرهنگي عصر امروزين مايند ، بر كهن پيشينهگاني چون چاپلين در اين عرصه چه نامي ميتوان نهاد.
اينان كه طنز و فكاهي را با زشت گفتاري و زشت رفتاري يكي پنداشته و به خود اجازهي ميدهند تماميت يك فرهنگ و يك قوم را با لودگيهاي خويش به سخره گرفته و بر كالاي توهين و دشنام خود ، برچسب كمدي را با هزارمن سريشم الصاق نمايند ، آيا براستي اينانند هنرمندان طلايي پرورده در دامن حكومت اسلامي و آيا اين است آنچه گردانندگان امور فرهنگي سيماي اسلامي از طنز و شوخ گفتاري ، مراد ميكنند و آيا هيچ درخلوت و جلوت به تاثير اين گونه برنامهها ، بر اذهان كودكان و نوجوانان و جوانان اين مرز و بوم انديشيدهاند و در آشفته بازار ادبيات كوي و برزن كه از سخيفترين و زشتترين جوكها و متلها و فحشهايش ، دايرةالمعارف(؟)ها و فرهنگ(؟)نامهها ميتوان تدارك ديد – كه البته به صورت رايگان در يك سفركوتاه درونشهري و برون شهري نمونههاي اعلايش را ميشود از زبان كوچك و بزرگ شنيد – هيچ آيا از خود پرسيدهاند كه اشاعهي شيوههاي گفتاري مجعول و درهم جوش برساختهي اشخاصي كه زبان و لهجههاي محلي اقوام اين خاك را نيز به عنوان چاشني و طعم دهندهي برنامههايشان ( توبخوان مجموعهاي درهم باف از دم دستي ترين گفتارها و كردارهاي كممايگاني كه درلايههاي زيرسطح متوسط جامعه به ضرب و زور ميتوان براي آنان جايگاهي درنظر گرفت ) برميگزينند ، درسطح كلان جامعه مثمر چه ثمراتي است كه رسانهاي چون تلويزيون دولتي را – كه در عداد دارايي و اموال همين مردم و اقوام قرار ميگيرد – اين چنين با سخاوت دراختيار آنان نهاد و درهمين تلويزيون دولتي افسوس و حسرت برنامهاي را در دل داشت كه بازتابانندهي رسم و رسوم اقوام و كهن زادگان اين بوم و بر باشد.
بيش از اين كلام را شكافتن مايهي رنج مضاعف است و اين قلم باور دارد كه اين دريوزگان شهرت به همان اندازه كه ساده و سطحي انديش و سطحي گفتارند به همان اندازه نيز دوام خواهند داشت و از اينان انتظار تعمق و تامل در امور داشتن به خطاست ، اما گلايه اين قلم از مصدر نشينان و مسند نشينان جعبهي جادوي وطني است كه به چه قيمت جواز ورود عدهاي نو رسيده ، به عرصهي سيمرغ - زاگرس و پروردگانش – را دادهاند .
کورش کوچک
06/04/83
No comments:
Post a Comment